شادمان از ریزش یک ریز باران
زیر سقف خیس و نمناک سحرگاهان ابری
می دوم از خانه بیرون
بر لبانم می نشینند
قطر ه های نرم باران
چون زمینی خشک و تشنه
با همه دلداگیها
قطره هارا می ربایم
قطر ه هارا می چشانم
آرزو دارم
که سگهای شبانه
دیر گاهی را به خواب خستگی هاشان بمانند
یا که آوازی نخوانند
تاکه این باران بخواند
تا که این باران ببارد